در دانشگاه استنفورد با بعضی از افراد موفق در زمینه ی علمی و یا مالی، ارتباط نزدیک داشتم. مثلا با زاکربرگ، مدیرعامل فیس بوک هم دوره بودم. آن زمان ها فیس بوک یک اتاق شیشه ای در خیابان استفورد بود. هنوز به شهرت جهانی و درآمد نزدیک دویست میلیارد دلاری نرسیده بود. افراد دیگری هم بودند که حالا به آلاف و الوف رسیده اند. بعضی در آمریکا مانده اند و در شرکت های معتبر یا مدیر شده اند و یا موفقیت های چشمگیر داشته اند و بعضی دیگر به کشورهای متبوع شان بازگشته اند و مشاغل بالایی گرفته اند. راستش یکی از تجربه های تاثیرگذار زندگی من این است که بعضا این افراد وزین و شخیص و ظاهرا موفّق را در حالات حیوانی محض دیده ام! در حال بد مستی مثلا. یکبار با دانشجویان و اساتید دانشگاه اردوی جنگلی رفته بودیم اطراف اورگان، به مجرّد تاریکی هوا و چیره شدن تیرگی، عده ای به داخل چادرها خزیدند و دیگران شروع کردند به نوشیدن کنار آتش. و بعد به حال جنون و وارفتگی رسیدن. استاد مسلّم زمین شناسی که سرآمد معاصرانش بود را در حالی مشاهده کردی که دو نفر اطرافش را گرفته اند و به حالت سر و ته از منبع آبجو می نوشد. و دیگران بلند بلند می شمارند. تا کی از نفس بیفتد. و مثل یک جسد بی خاصیت زیر بازوانش را می گیرند و در حال لودگی و گفتن اراجیف در وضع فجیعی به چادرش می برند. یا استاد دیگرم را در حال مکالمه با یک دختر روس دیده ام که عنان از کف داده است و حرف های جنون آمیزی می زند. و بسیاری از موارد اینچنین که قلم شرم دارد از نوشتن ش. ولی نکته ی مشترک تمام این حالات حیوانی این بوده است که طرف اصلا نمی بیند که دیگران می بینند. یا برایش مهم نیست و یا در حالتی است که به چیز دیگری نمی تواند اهمیت بدهد. و یا خیال می کند دیگران هم در این حالت او هستند. مشهور است که هشیار میان مستان نشستن ناخوش است آن ها را . 

.

در ایران هم همین است، به نحو دیگری حالا. در ادارت و دانشگاه و بازار. بیشتر شهوت مقام است و پول. و مثل حالت قبل نکته ی مشترک اش اینست که نمی بینند که دیگران می بینند. طرف روبرویم نشسته است و داستانی تخیلی از خودش می سازد تا واقعیتی را وارونه کند و برسد به هیئت مدیره ی یک شرکت. از اصلاح شرکت و کشور و اسلام حرف می زند. لابد روزه است و البته طرفدار جدی اصلاحات. انواع دروغ های واضح کودکانه و اظهر من الشمس می گوید و انگار نه انگار. یا در دانشگاه. که نه پول است و نه مقام و بیشتر یک تصور ذهنی شانیت است. طرف استاد تمام است و روبرویم با اضطراب محص نشسته و سری به تاسف تکان می دهد و می گوید حیف است امثال شما نخبگان دانشگاه شریف را رها کنند. در حالیکه مثل ه ای موذی و عاصی به در و دیوار زده است که من آنجا نباشم. با انواع اخبار و اعلام دروغ و سخیف  

.

.

چند روز پیش عزیزی نصیحت می کرد در ماندن و رفتن. می گفت "چهار ماه باش،‌ ولی مرد باش! ". یعنی راست بایست و نه چون سرمستی سایرین که فرمود روشندلان همیشه سفر در وطن کنند/ استاده است شمع و همان گرم رفتن است  


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها